امان از دل
شده گاهی وقتها دلت بی خودی بگیره؟ ندونی چی شده مدام بهونه بگیره؟
شده تابلو شده باشی که چیزی تو دلت داری و ندونی چشه ؟
شده همه کنارت باشند و بینشان احساس غریبی کنی ؟
اطرافت را نگاه کنی ولی اونی که میخوای را نبینی ؟
ازت بپرسند چی شده نتونی جوابی بهشون بدی؟
شده بخوای حرف بزنی و نتونی شروع کنی؟
ندونی دردت چیه که درمورش فکر کنی؟
شده بغضی مدام گلوت را فشار بده ؟
فشاری که تحملت را طاق کنه؟
طاقتت را بی تاب کنه؟
منم که الان می نویسم بی تاب شدم
دلم داره گریه میکنه ولی چشمام رو دارم پاک میکنم
نمیخوام ببینند کم آوردم بدونند دیونه شدم بفهمند کم آوردم
نمیخوام ازم چیزی بپرسند ازم چیزی بخواند و نقش محبت را برام ترسیم کنند
دلم می خواد داد بزنم فریاد بزنم و تنهایی دیونه بشم کسی نبینه اشکم سرازیر میشه
نمیخوام ببینند دارم میترسم دارم میلرزم دارم از قصه غصه هام فرار میکنم از کتاب نوشته ام فرار میکنم
نمی خوام بخونم نمیخوام بدونم نمی خوام بدونم میخوام تنها باشم میخوام تنها باشم بابا میخوام تنها باشم
نمیخوام کسی پیشم باشه نمیخوام برام محرم باشه نمیخوام برام قصه بگه نمیخوام درمان دردهای ناچیزم بشه
خدایا غصه هایم خنده هایم همه با من به جنگند تا میخند غصه هام فرا میرسند تا غصه میخورم ترس از راه میرسد
خدایا مخلص اون معرفتتم که منواینجا رسوندولی خسته شدم خسته از تمام خسته گی هام خسته از وابستگی
کاش امروز خبری ازت میشد که کمی درمانم کنه کاش صدای تو صداهای دیگه را ازم میگرفت کاش ای کاش و کاش
انتظار برام شده مسکن دردم که روزی زمانی ساعتی و لحظه ای فرا خواهد رسید واز راه خواهد رسید
آنکه منو برای من برای تنهایی من برای بی تابی من برای خودش و خود من خواهد خواست
آنکه مهربان است آنکه همچو زینب داغدیده گریه هایش برای من و غصه های مرادرمان خواهدکرد
آنکه اگر باشد شمع منو منم پروانه اش خواهم شد به هرجاکه رود دور او خواهم گشت و همانجا برایش خواهم ماند
زیادی نوشتم تا کمی آرام شوم نمیشوم و بدتر میشوم کاش و ای کاش امروز روز دیگری بود برام
بامعرفت (اینم برای تو)
با معرفت رفتی و رفتی و رفتی و حالی نپرسیدی ازم
نمی گم بی معرفت که نشان دادی نیستی
گذر عمر گذر کرد و دوباره اومدی
اومدی خوش اومدی گل من خوش آمدی
ممنون که با آمدنت حالم و خوش کردی عزیز
تنهای تنها رفتی و تنهای تنها آمدی
دلشکسته ام (اینم برای تو(
وقتی میخوای بری ! برو . اما داغونم نکن
لگد کوبم نکن
رابطه ت رو با هام به هم بزنی خوب به هم بزن…
اما کوچیکم نکن
بازم بهم دروغ نگو
با احساسم، فکرم، اعتمادم و غرورم بازی نکن
چون بعد از رفتن تو فقط غمگین نمیشم
تا سالها باید با یه ترس لعنتی زندگی کنم
و نتونم دیگه به هیچکس اعتماد کنم